آرتیناآرتینا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

کودک جون-عکس

گزارش سفرهای نوروزی

میگن هر کاری که زمان سال تحویل بکنید ، در طول سال هم اون کارو زیاد انجام میدین! ماهم بعد از بازگشت از شمال به طور کاملا" اتفاقی راهی مشهد شدیم به قول معروف امام رضا(ع) طلبیده بود. یه سفر هوایی ! خانم کوچولوی ما سوار هواپیما نشده بود و براش خیلی جذاب بود . خوشبختانه پرواز خوبی بود و شما هم بیشتر از نیمی از راه رو خواب بودین! . وقتی رسیدیم رفتیم هتل و یکم استراحت کردیم و بعدشم راهی حرم شدیم پابوس آقا . " یا امام رضا!دفعه قبل که اومدم بارگاهت ، دعا کردم خدا یه فرزند سالم و صالح بهمون بده . امروز اومدم تشکر با امید زندگیم! شکرت خدایا ! کودک دیگه ای در راه داریم ، سلامتشو ازت میخوام . خدایا  کمکم کن خوب بچه هامو تربیت کنم!آمین. " &nb...
22 ارديبهشت 1392

گزارش سفرهای نوروزی

روز اول که رسیدیم نور رفتیم آبشار آب پری و روزهای بعد هم رفتیم شهر بازی و سرسره ی بزرگ! و از همه بهتر اونجایی که مامانی خیلی دوست داره .... لب ساحل و شادی شما در جنگل ...
5 ارديبهشت 1392

عید 92

امسال تعطیلات عید تصمیم گرفتیم از 28 اسفند ماه بریم مسافرت شمال . سال تحویل هم نور بودیم . عزیز دل مامانی بیشتر مسیر و خواب بودی .بقیه راه رو هم با پرهام بازی کردین . اینم عکس از سال سفره هفت سین امسال خوش گذشت . این چند ساله چون شما کوچولو بودین سال تحویل ها رو همیشه خونه بودیم. چهارشنبه سوری هم امسال لب ساحل بودیم. یه روزم رفتیم نمک آبرود شما کلی با بابایی روی این تشک های لاستیکی بالا و پایین پریدین و کیف کردین .   ...
5 ارديبهشت 1392

آدم برفی

این آدم برفی رو من و بابا و آرتینا درست کردیم . البته زمستان 91 خیلی کم برف بارید. بعدشم رفتیم گنج نامه چند تا عکس از برف گرفتیم. از شب قبل که داشت برف برف میبارید قول ساختن آدم برفی رو به آرتینا داده بودیم . قشنگ مامانی هم همش راجع به جزئیات اون صحبت میکرد که: چشماشو گردو میذاریمو دماغشو هویج ! ...
5 ارديبهشت 1392

تولد دو سالگي

سلام عزيز دل ماماني مراسم تولدت به خوبي در 29 شهريور 91 برگزار شد . اما من وقت نكردم عكساشو بذارم تو وبلاگتون.مامان بزرگا و بابا بزرگاي اينور و اونور با دايي ها و عمه ها و خاله ماماني اينا هم اومده بودن. كه مراسم با پذيرايي مهمونا با بستني شروع شد و ميوه و كيك و كادو و ناناي و كلي عكس تموم شد . ايشالا سلامت باشي عزيزم. آرتينا اين كارو خيلي دوست داره. فوت كردن شمع با ماماني و بابايي خان دايي و آرتينا ...
10 آذر 1391

اولين جملات

سلام جیگر طلای مامان بامزه ترینی قشنگم! الان چند روزی میشه که جملات کوتاه میگی ! مثلا " : " ممه(... مکث...) بخورم " . ولی هنوز فعل های جملاتی که میگی درست نیست . مثلا : غذا مخوری که باید بگی :غذا ميخورم. یا بگی روشن کن ، اما میگی : روشن کنم . اینجوری حرف زدنت شیرین ترتون کرده و منو مجبور ميکنی روزی چند بار محکم بغلت کنمو ببوسمت . خیلی مهربون و با محبتی ! اینو هر کس دیده میگه . دیروز سرم درد میکرد داشتم به بابایی میگفتم.  اومدی گفتی : " قرص خورده خوابیده !" یعنی : قرص بخور بخواب ! وبعد هم گفتی " بوس" . چون فکر میکنی هر جا اوخ بشه و درد بگیره با بوس خوب میشه . هر وقت "آپلی میکنی" یعنی می افتی من باید ببوسمت . و هميشه موقع شير خوردن من...
13 خرداد 1391

Mesh-Mesh خداحافظی با مش مش

عزیز دل مامانی سلام الان سه روزه که دیگه پستونک نمیخوری. به پستونک میگی " مش مش" گاهی هم میگی "ممشت" . من و بابایی تصمیم گرفتیم که دیگه پستونک بهت ندیم ، هرچند که خیلی دلمون براتون میسوزه! الان خیلی وقته که در طول روز ممشت نمیخورین و فقط موقع خواب سراغشو میگیرین ولی من بازم نگران آلوده شدن ممشتتون بودم به همین دلیل روز پنج شنبه یکی از ممشتها رو قیچی کردم و  وقتی که خواستینش گفتم : ببین ! کنده شده ! خیلی نگران عکس العمل شما بودم ، خیلی ماهو و خانومی عزیز دلم ! هیچی نگفتی یه کم نگاش کردی و سعی کردی بزاریش تو دهنت بعدش به مامانی نگاه کردی و گفتی:"کننه" . بعدشم محکم پرتش کردی! روز جمعه هم یبار خواستیش منم باز گفتم کنده شده و دیگه سر...
18 ارديبهشت 1391

دومين عيد

سلام عزيز دل ماماني سال 90 با همه خوبيا و بدي هاش هم تموم شد و من اين اواخر خيلي سرم شلوغ بود كه بتونم وبلاگت رو آپديت كنم . از صبح كه ميرفتم شركت و بعد از ظهر ها هم كه منو شما و بابايي مي رفتيم دنبال خونه ! و بالاخره هم روز 27 اسفند يه خونه پيش خريد كرديم . البته يه جور سرمايه گذاريه ! خونه تكوني عيد هم به كمك عشرت جون انجام شد كه دستش درد نكنه خيلي كمك بود. بقيه كارا رو هم منو بابايي انجام داديم. روز اول عيد هم بعد از سال تحويل و نزديكاي ظهر  متاسفانه خاله بابايي به رحمت خدا رفت و همه رو غمگين كرد .خاله فريباي بابايي خانم مهربوني بود كه هيچكس انتظار نداشت به اين زوديها فوت كنه! خدا به بچه ها و همسرش صبر بده. 15 روز تعطيلي عيد بر...
31 فروردين 1391

اولين آرايشگاه

قشنگ دل ماماني ! موهاتون خيلي نامرتب شده بود و يه بارم كه ميخواستم يه كم جلوشونو كوتاه كنم اصلا رضايت ندادي و سرتو تكون ميدادي كه ترجح دادم اينو بسپارم به آرايشگر. بابايي از آرايشگاه خودش براتون وقت گرفته بود و لي از نيم ساعت قبل شما خوابيدي و ما دلمون نيومد كه بيدارتون كنيم. پس بابامهدي هم با آرايشگاهش تماس گرفت و جريان گفت و آقاي آرايشگر هم لطف كردنو گفتن كه هر وقت بيدارشدي ببريمتون اونجا. من و شما و بابايي با هم رفتيم ولي من از ماشين پياده نشدم و داشتم شما رو كه بغل بابا مهدي بودي نگاه ميكردم. بابا مهدي ميگفت وقتي وارد شديم آقاي آرايشگرو بقيه رو پخخخخخ كردي و ترسوندي !! و همه رو كلي خندوندي و لي وقتي قيچيو ديدي زدي زير گريه . من از تو...
28 فروردين 1391