آرتیناآرتینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

کودک جون-عکس

آبله مرغان لعنتي

آرتينا جونم آبله مرغان گرفته ، تمام تنش دونه هاي قرمز پاشيده .روز اول روي شكمش 3 تا دونه بود .دكتر گفت شايد بهش كاكائو دادين اينجوري شده،اما مامانم تا ديد گفت آبله مرغانه ،فرداش چشمتون روز بد نبينه تمام صورتش و بدنش پاشيده بود . شب نخوابي و تب دوباره شروع شد آخه عزيز دلم تازه سرما خوردگيش خوب شده بود. دو روز بعد بابا مهدي هم شروع كرد به دونه زدن! ولي امروز ديگه كاملا اونم آبله مرغان پاشيده . بابا خونه و بچه ي خونه هردو مريضن و مامان خونه سرش خيلي شلوغه . خوشبختانه من بچگيام گرفتم و گرنه ديگه نميدونستم چي ميشد. دو تا عكس گذاشتم اولي آرتينا و بابا مهدي در 4 ماهگي آرتينا و دومي رو هم امروز گرفتم ازشون. راستي ماماناي مهربون يا هر كس كه آبله گر...
21 دی 1390

کوچولوی بامزه

این روزها راه میرم .واسه خودم مستقل شدم ! یک و دو رو مامان میگه منم میگم سه. همه رو پخ میکنم و میترسونم. بابا،ماما،دد،ماجو(یعنی مادر جون)،مه(یعنی عمه) ، دایی،ممه،بابی،کاکو(کاهو)،گرکو(گردو) وخیلی کلمات دیگه . هرچیزی که بخوام و دستم بهش نرسه میامو دست مامان یا بابا رو میگیرمو میبرم پیشش .عاشق کتابم و تمام کتابامو صفحه به صفحه شکلاشو میشناسم و مامانی که میپرسه بهش نشون میدم. کتاب "کوچولوی بامزه" رو خیلی دوست دارم . وقتی ازم میپرسن : " کوچولوی با مزه کیه " میگم : "من، من ". تمام حیوانات " مزرعه حیوانات " میشناسم . فوت کردنم بلدم. نانای هم خوب بلدم. بوس هم واسه هر کی بخواد پرت میکنم. ...
15 دی 1390

اولين سرما خوردگي

نفسم سرما خورده ! يعني اول من سرما خوردم و بعد بابا مهدي !  با تمام مراقبتي كه كرديم نشد و نفس سرما خورد . ديشب تا صبح تب داشتو ناله ميكرد . پاشويش كردمو ناز و نوازش . امروزم رفتيم پيش عمو دكتر . كلي دوا و اينكه ويروسيه و آنتي بيوتيك نميخواد . آرتينا از اوا عمرش تا حالا كه 15 ماهش شده سرما نخورده بود . ...
3 دی 1390

نگاه

تقریبا کار تعمیرات منزل سه روز پیش تموم شد. اما هنوز کابینت ها حاضر نیست و به همین دلیل همه لوازم آشپزخونه وسط حال و پذیرایی پخشن.این مدت یه روز خونه این بابابزرگ بودیم و یه روز خونه اون بابا بزرگ. آرتینا هم مثل قبل براش همون طرح زوج و فرد رو اجرا میکردیم. دست مامان بزرگا درد نکنه که مواظب نوشون هستن. این روزا آرتینا ٧-٨ قدم راه میره . دختر قشنگم چهاردست و پا نرفت. اصلا وقتی روی شکم میذاشتمش خوشش نمیومد و گریه میکرد. نشسته سر میخوره و اینور و اونور میره اما بیشتر دوست داره که وایسه و یه نفر زیر بغلشو بگیره و تاتی کنه. ...
13 آذر 1390

عسل

يه لحظه آرتينا رو با ظرف عسل تنها گذاشتم ، ديدم عجيبه هيچ صداش نمياد و منو صدا نميكنه . بعله! عسلو ريخته بود و داشت با انگشت ميماليدش به اين ور و اونور گاهي هم به دهنش ميزد و ميگفت به به! منم گذاشتم به حال خودش باشه . يكم بازي كرد و خسته شد شيريني عسل هم دلشو زد به  من نگاه كرد و گفت : " بغل" منم ظرف عسلو برداشتمو داشتم دنبال قاشقش ميگشتم كه ديدم چسبيده به موهاش! بردمش حموم . حمومو خيلي دوست داره ...
3 آذر 1390

تعمیرات

با سلام خدمت دوستان خوب من و آرتینا الان نزدیک به 20 روزه که درگیر تعمیرات خونه هستیم و من خونه خودمون نیستم . مرسی که به یادمون هستین .
3 آذر 1390

زندگی ما

این عکسها رو فردای روز تولد یکسالگی آرتینا گرفتیم. با تشکر از آقای رستمی به خاطر عکسای قشنگی که از دخملم گرفتن   تورو خدا ماشاللا یادتون نره   ...
16 مهر 1390

تولد

در روز دوشنبه 29 شهریورماه 1389 با فریادهای مامی به دنیا اومدم.نمیدونم مامی چرا اینقدر دادو فریاد میکرد.من هم که تازه به دنیا اومده بودم با این صداها شکه شدمو زدم زیر گریه!!!!   عزیز دلم ساعت ٧ صبح با وزن ٣کیلوودویست گرم و با قد ٥٢ سانتیمتر و اندازه دور سر ٣٤ سانتیمتر به این دنیا پا گذاشت . مقدمت مبارک مامانی .     ...
12 مهر 1390