آرتیناآرتینا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

کودک جون-عکس

اولين سرما خوردگي

نفسم سرما خورده ! يعني اول من سرما خوردم و بعد بابا مهدي !  با تمام مراقبتي كه كرديم نشد و نفس سرما خورد . ديشب تا صبح تب داشتو ناله ميكرد . پاشويش كردمو ناز و نوازش . امروزم رفتيم پيش عمو دكتر . كلي دوا و اينكه ويروسيه و آنتي بيوتيك نميخواد . آرتينا از اوا عمرش تا حالا كه 15 ماهش شده سرما نخورده بود . ...
3 دی 1390

نگاه

تقریبا کار تعمیرات منزل سه روز پیش تموم شد. اما هنوز کابینت ها حاضر نیست و به همین دلیل همه لوازم آشپزخونه وسط حال و پذیرایی پخشن.این مدت یه روز خونه این بابابزرگ بودیم و یه روز خونه اون بابا بزرگ. آرتینا هم مثل قبل براش همون طرح زوج و فرد رو اجرا میکردیم. دست مامان بزرگا درد نکنه که مواظب نوشون هستن. این روزا آرتینا ٧-٨ قدم راه میره . دختر قشنگم چهاردست و پا نرفت. اصلا وقتی روی شکم میذاشتمش خوشش نمیومد و گریه میکرد. نشسته سر میخوره و اینور و اونور میره اما بیشتر دوست داره که وایسه و یه نفر زیر بغلشو بگیره و تاتی کنه. ...
13 آذر 1390

عسل

يه لحظه آرتينا رو با ظرف عسل تنها گذاشتم ، ديدم عجيبه هيچ صداش نمياد و منو صدا نميكنه . بعله! عسلو ريخته بود و داشت با انگشت ميماليدش به اين ور و اونور گاهي هم به دهنش ميزد و ميگفت به به! منم گذاشتم به حال خودش باشه . يكم بازي كرد و خسته شد شيريني عسل هم دلشو زد به  من نگاه كرد و گفت : " بغل" منم ظرف عسلو برداشتمو داشتم دنبال قاشقش ميگشتم كه ديدم چسبيده به موهاش! بردمش حموم . حمومو خيلي دوست داره ...
3 آذر 1390

تعمیرات

با سلام خدمت دوستان خوب من و آرتینا الان نزدیک به 20 روزه که درگیر تعمیرات خونه هستیم و من خونه خودمون نیستم . مرسی که به یادمون هستین .
3 آذر 1390

زندگی ما

این عکسها رو فردای روز تولد یکسالگی آرتینا گرفتیم. با تشکر از آقای رستمی به خاطر عکسای قشنگی که از دخملم گرفتن   تورو خدا ماشاللا یادتون نره   ...
16 مهر 1390

تولد

در روز دوشنبه 29 شهریورماه 1389 با فریادهای مامی به دنیا اومدم.نمیدونم مامی چرا اینقدر دادو فریاد میکرد.من هم که تازه به دنیا اومده بودم با این صداها شکه شدمو زدم زیر گریه!!!!   عزیز دلم ساعت ٧ صبح با وزن ٣کیلوودویست گرم و با قد ٥٢ سانتیمتر و اندازه دور سر ٣٤ سانتیمتر به این دنیا پا گذاشت . مقدمت مبارک مامانی .     ...
12 مهر 1390

واکسن

امروز رفتیم واکسن یک سالگی آرتینا رو زدیم. ٩ کیلو شده بودی. موقع تولد یک فرشته ی سه کیلو و دویست گرمی بودی.همه دورت جمع میشدن تا یه لحظه چشاتو باز کنی و ببینن چشات چه رنگیه . اما حالا با اون چشای قشنگت که بعضی وقتا آبین و بعضی وقتا سبز که بهم نیگا میکنی قند تو دلم آب میشه برات. همه زندگی من و بابایی هستی ! نمیدونی چقدر دوست داریم .
6 مهر 1390

جشن تولد يكسالگي

اول از همه ممنونم از تمام كساني كه تولد يكسالگي آرتينا جونو تبريك گفته بودن، دوم اينكه ببخشيد كه گزارش مراسم يكم دير شد ، آخه دو روز بعد از تولد آرتينا جون نامزدي عمه مينا بود و ماهم خيلي سرمون شلوغ بود . در ادامه مطالب عكساي تولد رو ببينيد... براي شمعهاي كيكم انقدر شادي كردم كه دلم نيومد فوتشون كنم، آخرشم مامانيو بابايي واسم فوتشون كردن اينم عكس كادوهاي آرتينا جون: بابابزرگ و مادر جون : النگو       بابابزرگ و مامي :پول     خان دايي : دودست لباس و خرگوش آويز حوله دايي عادل: ‍ژاكت  عمه مريم: بلوز   عمه مينا و عمو اميد: سگ پشمالو   باباومامان ...
1 مهر 1390