اولين آرايشگاه
قشنگ دل ماماني ! موهاتون خيلي نامرتب شده بود و يه بارم كه ميخواستم يه كم جلوشونو كوتاه كنم اصلا رضايت ندادي و سرتو تكون ميدادي كه ترجح دادم اينو بسپارم به آرايشگر.
بابايي از آرايشگاه خودش براتون وقت گرفته بود و لي از نيم ساعت قبل شما خوابيدي و ما دلمون نيومد كه بيدارتون كنيم. پس بابامهدي هم با آرايشگاهش تماس گرفت و جريان گفت و آقاي آرايشگر هم لطف كردنو گفتن كه هر وقت بيدارشدي ببريمتون اونجا.
من و شما و بابايي با هم رفتيم ولي من از ماشين پياده نشدم و داشتم شما رو كه بغل بابا مهدي بودي نگاه ميكردم. بابا مهدي ميگفت وقتي وارد شديم آقاي آرايشگرو بقيه رو پخخخخخ كردي و ترسوندي !! و همه رو كلي خندوندي و لي وقتي قيچيو ديدي زدي زير گريه . من از تو ماشين ميديدمت قلپ قلپ اشكات ميومد ولي سرتو تكون نميدادي و بابايي مجبور شده بود بغلت كنه و آرايشگر هم سعي ميكرد با سرعت تمام كار كنه . و من دلم داشت پر ميزد كه بيامو بگيرمت اما ميدونستم تو رودربايستي گير كردي و اگه منو ببيني عمرا بذاري آرايشگر كارشو انجام بده! پس صبر كردم تا اين جيگر طلا رو تحويل بگیرم: